همه چی از** لعیا زنگنه**
بیوگرافی و فیلم های لعیا زنگنه
رهارو بالاسر جسد نایب پیدا کردم. یه دیقه دیرتر رسیده بودم چاقوی آدمای نایب می رفت تو شکمش... به جای اینکه بره تو شکم من... میرفت تو شکم دخترم... حق داری... حق داری... مادر به خودت ندیدی که... پریشب وقتی گفت دوست ندارم... رهارو میگم (پَ نَ پَ فکر کردیم مریم و میگی!)... زدم تو مایه های خودخواهی... که چی؟ که من و دوست نداری؟ دخترم من و دوست نداره؟ باشه! حالا که دوست نداره میدمش دستِ زنِ تا ببردش با خودش! آدمیزادِ دیگه! منم منم داره... خودخواهی داره... یه لحظه گفتم حالا که برای من نمی جوشه می خوام سر سگ توش بجوشه. یادم رفت عاشقی... یعنی اینکه بسوزی و بسازی... یادم رفت یعنی با کم محلی معشوقت بسوزی و بسازی... یادم اومد که... چرا نباید دخترم دوستم داشته باشه؟! می خوام بسوزم و بسازم... با دوست نداشتن دخترم... بسوزم و بسازم... دوسم نداره؟! نداشته باشه من که دارم. عقل نداره؟! من که عقل دارم. پس نباید بدم دست کسی که ببردش نزدیک چاقوی کسی که... می خوام... هر چقدر که این چندساله درآوردم و خرج کنم... خرج کثافتِ گذشته م کنم... کثافت رو خرج کثافت کنم... می خوام بدم به تو... می خوام بدم به اون... پسره... فرزاد! بقیه شم آتیش بزنم... تا دیگه رو زانو راه نرم. تو می دونی رو زانو راه رفتن یعنی چی؟ می دونی یعنی چی رعنا؟ (برا اولین بار بود گمونم گفت رعنا!) عشقت... شوهرت... مَردت... هیچ وقت عاشقت نبوده... بقیه زندگی رو باید رو زانوهات راه بری... اردلان! نه من! ... خفه س... هوا می خوام! هوا می خوام! خفه س... خفه س...
نظرات شما عزیزان:
اردلان: رگِ گردنی نشو واسه ی نایب... من آدمکش نیستم.
رعنا: آره... می دونم...
اردلان: نمی دونی... نمی دونی...
رعنا: چرا می دونم... می دونم... وقتی بعدِ هیجده سال بفهمی...
اردلان: ... (سکوت)
رعنا: نه؟!!
اردلان: ... (سکوت)
رعنا: اون کثافتاییم که درآوردی خرج خودت بکن!
Design By : RoozGozar.com |